می دانم که روزی مرا در آغوش خواهی گرفت
خودم را که نه، قاب عکسم را، اگهی ترحیمم را
اگهی که کنارش نوشته:
دیدم داری از دور قدم میزنی
کنارت یکی هست که من نیستم
تو اونقدر محو نگاشیو من
میریزه دلم مات می ایستم
تا میپیچه دستاشو دور تنت
یه جور بدی گیج میره سرم
نگات میکنه با یه حال عجیب
میخواد پاره شه این رگ گردنم
میخوام رد شم آهسته از پیش تو
میترسم که شرمنده شی پیش من
نیاری به روتو بخندی فقط
با چشمات بگی خواهشا حرف نزن، حرف نزن
من عادت ندارم به این حال بد
چیکار کردی با من که من این شدم
خجالت نکش خوب نگام کن ببین
که بعد از تو من پیر و غمگین شدم
دیگه تا ابد این حوالی منو
نمیبینی راحت بگیر دستشو
نیاد اون روزی که بیای پیشمو
بگی دل بریدو ازم، خسته شد
txt=shahab mozafari - lanati tarin havali
تنها زخم زندگی ام
تویی...
همه به زخم هایشان
دستمال می بندند...
اما من به زخمم
دل بسته ام..
کاش
دلنوشته ای بودم
در حاشیه تقویمت ...
کاش
صدایی بودم
در آوازهای کودکی ات ...
کاش
عکسی بودم
در آلبوم قدیمی ات ...
کاش
وجودم
دلت را می لرزاند...
کــــــــــــاش
تنها که باشی
فقط میتوانی به چراغی روشن
در آن دور دست ها
دل ببندی...
و زیر لب به آرامی بگویی
یکی از آن چراغ ها
چراغ خانه ی اوست...
به دلتنگی هایم دست نزن
می شکند بغضم یک وقت!
آنگاه غرق می شوی
در سیلاب اشک هایی که
بهانه ی روان شدنش هستی ...
من که یه عمره با چشم خیسم
به فکر هیچکی غیر تو نیستم
نیومدی باز منم هنوزم
از درد دوری دارم میسوزم
ﻣـــﯿﮕـــــﻦ ﺁﺩﻣﺎ ﻭﻗــــﺘﯽ ﻣـــﯿﻤــــﯿﺮﻥ
ﺳَـــــﺮﺩ ✘ ﻣﯿـــــﺸــــــﻦ ✖
↩ ﻫَــــــﺮ ﮐﯽ ﺑـﺎﻫـﺎﻡ ﺳــــــــﺮﺩ ﺷﺪ
««ﻣُــــــﺮﺩﻩ»»
ﺣﺴــــــﺎﺑـــــــــﺶ ﻣــــــــﯿﮑـــــﻨﻢ↪