رمان زمستان داغ اسما کرمی پور

دانلود رمان زمستان داغ اندروید _ موبایل _ apk _ PDF _ نسخه کامل _ جاوا _ پی دی اف _ ویندوز _ لپ تاپلطفا توجه کنید فقط قصد معرفی این رمان را داریم و لینک دانلود موجود نمی باشد(به علت حق انتشار و عدم د
دانلود رمان,دانلود رمان عاشقانه,دانلود رمان گریه دار,دانلود رمان گریه آور اندروید,دانلود رمان جدید,دانلود رمان apk,دانلود رمان زمستان داغ apk,رمان زمستان داغ برای موبایل,
رمان زمستان داغ اسما کرمی پور

دانلود رمان زمستان داغ

اندروید _ موبایل _ apk _ PDF _ نسخه کامل _ جاوا _ پی دی اف _ ویندوز _ لپ تاپ

لطفا توجه کنید فقط قصد معرفی این رمان را داریم و لینک دانلود موجود نمی باشد

(به علت حق انتشار و عدم داشتن مجوز )

رمان زمستان داغ

نام کتاب : زمستان داغ

نویسنده : اسماء کرمی پور


بخشی از داستان از دینا دانلود

    ” سارا ” دختریه که از کودکی درگیر عشق پسر عمه اش، پرهام ،میشه و از رفتارهای پرهام احساس می کنه که پرهام هم به اون علاقه داره؛ اما در کمال ناباوری پرهام با لعیا ازدواج می کنه و سارا که از این ماجرا شوکه است، احساس میکنه که دیگه هیچ وقت نمی تونه ازدواج کنه و این عقیده ، سارا رو در مسیر دیگه ای از زندگی قرار میده …

برگه ای از کتاب :

عروس ، دوماد اومدن! صدای پر از شادی پردیس بود که اومدن پرهام و لعیا رو خبر می داد.تمام کسانی که توی سالن بودند به سمت در خروجی رفتند که این لحظات رو تماشا کنند به جز من که توانایی دیدن مرگ رویاهامو نداشتم! اشک توی چشمام حلقه بست.چیزی که اون روزا مهمون همیشگی چشمام بود.من همیشه پرهامو مرد زندگیم می دونستم و حالا اون داشت با کسی غیر از من ازدواج می کرد.پرهام پسر عمه من بود و چهار سال از من بزرگتر بود.

دقیقاً چهار سال و دو ماه و بیست و سه روز! تا قبل از اون روز که خبردار شدم پرهام از دختر همسایه اشون خواستگاری کرده، هر شب با فکر روزهایی که با پرهام ازدواج کرده ام خوابم می برد.نمی تونستم باور کنم تمام محبت های پرهام به من فقط به خاطر نسبت خانوادگی بوده ومن اونارو به اشتباه، به حساب علاقه گذاشته بودم. چه لحظه هایی که همه با هم به گردش می رفتیم ومن جز چشمای مشکی پرهام چیزی یادم نمی موند.پرهام هم بارها مچم رو وقتی بهش زل زده بودم گرفته بود و جوابم رو با لبخند می داد؛من هم از خجالت قرمز می شدم و رومو بر میگردوندم.

اما چند لحظه ی بعد دوباره روز از نو روزی از نو! یادمه واسه عروسی خواهرم وقتی از آرایشگاه برگشتم پرهام منو دید.چند لحظه به صورتم خیره شد و بعد با خنده گفت:عروس بشی چی میشی؟! اینو گفت ورفت. اما من همونطور خشکم زده بود و رفتنشو نگاه می کردم.نفسم به شماره افتاده بود و حال غریبی پیدا کرده بودم.همون یه جمله کافی بود که تا یک ماه با هر اتفاق وحشتناکی هم خم به ابروم نیارم و سرمست باشم! هر بار که می خواستم کمی آروم بگیرم و بی خیالش بشم دوباره می دیدمش و حتی با یه سلام ساده هم دیوونه می شدم. صدای هلهله ی جمعیت بلندتر شد ومنو به خودم آورد.تازه متوجه شدم صورتم غرق اشکه. سریع به سمت حموم دویدم و درو پشت سرم بستم.

پنجشنبه 28 بهمن 1395
23:27
1220

متفاوت ترین مرجع عاشقانه ، مطالب ، داستان ، رمان

مرجع قالب وبلاگ ، قالب ساز آنلاین وبلاگ

نظرات این مطلب

کد امنیتی رفرش

تبلیغات

ورود اعضا

عضویت سریع

نام کاربری :
رمز عبور :
تکرار رمز :
موبایل :
ایمیل :
نام اصلی :
کد امنیتی :
 
کد امنیتی
 
بارگزاری مجدد

نویسندگان

درباره سایت

به لاو اسکین خوش آمدید

این سایت محض ارائه ابزارهای عاشقانه و آنلاین وبلاگ نویسی ساخته شده.

برای دسترسی بهتر به تمام بخش های سایت ابتدا باید عضو شوید سپس به موضوعات مربوطه هر ابزار مراجعه کنید.

هر گونه سوء استفادگی و کپی برداری از : قالب ، محتویات و ابزار های سایت دور از انسانیت میباشد و مورد رضایت ما قرار نمیگیره !

تاسیس سایت : 1393/8/1
© کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " لاو اسکین " میباشد و هر گونه کپی برداری دور از انسانیت میباشد میباشد | طراح قالب : تمپ کده
با افتخار قدرت از : رزبلاگ