نامد بهار و قامت من خم چو بید شد
گفتم که سر زنم به زمین دلت ولی
این دانه از جوانه زدن نا امید شد
زمستان را به خاطر چتری دوست دارم
که سرپناهش را در باران قسمت میکنی با من
و هر قدر هم که گرم بپوشی
یقین دارم باز در صف خلوت سینما
خودت را دلبرانه می چسبانی به من
هنوز باورم نمیشود که سال به سال
چشم به راه زمستانی مینشینم
که سال ها چشم دیدنش را نداشته ام !
وقتی برای اولین بار دستم را می ﮔﯿﺮی
دلم برای دستانم میسوزد !
چه زمستانهای سختی را گذراندند
وقتی نبودی...
زمستان گرم ترین فصل سال است...
وقتی درخت ها لباس هایشان را در می آورند!
و تو برای اولین بار دستم را می گیری..
دنبال من می گردی و حاصل ندارد !
موجی که عاشق می شود ساحل ندارد !
باید ببندم کوله بار رفتنم را
مرغ مهاجر هیچ جا منزل ندارد
من عاشقی کردم تو اما سرد گفتی
از برف اگر آدم بسازی دل ندارد !
فصل که رخت عوض می کند دوباره عاشقت می شوم...
گیرم زمستان باشد و من آهسته روی پیاده روی یخزده راه بروم !
عشق تو همین شال پشمی است که نفسم را گرم می کند !!
دارد برف می آید...
در گوش دانه های برف نام تو را زمزمه خواهم کرد !
تا برف از شوق حضورت بهار را لمس کند..!!