عادت ، ناجوانمردانهترين بيماریست، زيرا هر بداقبالی را به ما میقبولاند، هر دردی را و هر مرگی را.در اثر عادت، در كنار افراد ِنفرتانگيز زندگی میكنيم، به تحمل زنجيرها رضا میدهيم، بیعدالتیها و رنجها را تحمل میكنيم. به درد، به تنهائی و به همه چيز تسليم میشويم. عادت، بیرحمترين زهر زندگیست. زيرا آهسته وارد میشود، در سكوت، كمكم رشد میكند و از بیخبری ما سيراب میشود و وقتی كشف میكنيم كه چطور مسموم ِ آن شدهايم، میبينيم كه هر ذرۀ بدنمان با آن عجين شده است، میبينيم كه هر حركت ما تابع شرايط اوست و هيچ داروئی هم درمانش نمیكند.
باور کنید
تک تک آدم ها زخمیاند.
هرکس درد خودش را دارد، دغدغهی خودش را دارد،
مشغلهی خودش را دارد.
باور کنید ذهنها خستهاند، قلبها زخمیاند، زبانها بستهاند.
برای دیگران آرزو کنیم بهترینها را....
همه گم شدهایم
یاری کنیم همدیگر را
تا زندگی برایمان لذت بخش شود.
آدم ها آرام آرام پیر نمی شوند،
آدم ها در یک لحظه
با یک تلفن، با یک جمله،
با یک نگاہ، با یک اتفاق،
با یک نیامدن، با یک دیر رسیدن،
با یک «باید برویم» و با یک «تمام کنیم»
پیر می شوند.. آدم ها را لحظه ها پیر نمی کنند،
آدم را آدم ها پیر می کنند!
سعی کنیم هوای دل همدیگر را
بیشتر داشته باشیم.
همدیگر را پیر نکنیم.
همه اتفاقات خوب،
برای انسانهای مثبت اندیش می افتد!
انسانهایی که زیبا فکر می کنند
با دیگران با محبت رفتار می کنند
شکرگزار هستند
خودشان را دوست دارند
به زندگی لبخند می زنند
انسانهایی که حتی در بدترین شرایط و رویدادها،
سعی میکنند جنبه مثبت قضایا را پیدا کنند و ببینند...
انسانهایی که با جنس زندگی و عشق هماهنگ هستند
و همیشه، در هر مکانی بذر امید و شادی می پاشند...
اینگونه افراد مغناطیس عشق هستند
و مغناطیس عشق، جاذبه ای قوی دارد
و هر چیز زیبایی را به سمت خودش جذب می کند.
اگر خوشبينترين انسانها را به ميدان های جنگ،آنجا که قصابان بزرگ کشتار می کنند،به تماشا بريد و يا آنها را از برابر اتاقهای جراحی عبور دهيد که دست و پاها را در آنها قطع می کنند،و يا به زندانهای قرون وسطائی بکشانيدشان که در آنجا مجرمان ومحکومان را برای تفريح آنقدر گرسنه نگه می داشتند تا در وقت خواب عضلات يکديگر را بدرند و بخورند، آن وقت خوشبينی شما بعد از يک سير و سياحت به يک بدبينی کبير بدل خواهد شد.زندگی برای اين زيباست که نگرش ما همواره در سطح است،اما اگر به ژرفنای آن خيره شويم،آنجا که همه برای يکديگر چنگ و دندان تيز می کنند و انسان گرگ انسان است،ديگر خوشبينی شاعرانه،دروغی بيش نخواهد بود .
ﺯﻳﺎﺩ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻥ
ﺯﻳﺎﺩ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ ﻛﻦ
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻟﺖ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﺳﺖ، ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﺮ ﻛﺲ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﺑﺸﻜﻨﺪ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮﻛﻠﺖ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﺳﺖ،ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﯽ ﺍﻧﺼﺎﻓﯽ ﻛﻨﻨﺪ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻣﻴﺪﺕ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﺳﺖ، ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻧﺎ ﺍﻣﻴﺪﺕ ﻛﻨﻨﺪ ...
ﻭﻗﺘﯽ ﻳﺎﺭﺕ ﺧﺪﺍﺳﺖ، ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻧﺎﺭﻓﻴﻖ ﺷﻮﻧﺪ ...
ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺑﻤﺎﻥ
ﭼﺘﺮِ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ، ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﭼﺘﺮِ ﺩﻧﻴﺎﺳﺖ ...
چه وقت باید احساس بزرگی کرد:
هر گاه از خوشبختی همه، "حتى" کسانی که دوستمان ندارند هم خوشحال شدیم.
هر گاه برای تحقیر نشدن دیگران از حق خود گذشتیم.
هرگاه شادی را به کسانی که آن را از ما گرفته اند هدیه دادیم.
هرگاه خوبی ما به علت نشان دادن بدی دیگران نبود.
هرگاه کمتر رنجیدیم و بیشتر بخشیدیم.
هرگاه به بهانه عشق از دوست داشتن دیگران غافل نشدیم.
هرگاه اولین اندیشه ما برای رویارویی با دشمن انتقام نبود.
هرگاه دانستیم عزیزخدا نخواهیم شد، مگر زمانی که وجودمان آرام بخش دیگران باشد.
هرگاه بالاترین لذت ما شاد کردن دیگران بود.
هرگاه همه چیز بودیم و گفتیم: "هیچ نیستیم"
پس بیاییم بزرگ باشیم...
وبزرگ شدن را تمرین کنیم...
و بعد بزرگ شدن را تعلیم دهیم...
وقتي يه پنگوئن عاشق يه پنگوئن ديگه ميشه ، كل ساحل رو ميگرده و قشنگترين سنگ رو انتخاب ميكنه ، اون رو واسه جفت ماده ميبره ، اگر ماده از سنگ خوشش اومد و قبول كرد جفت هم ميشن؛
ولي اگر قبول نكرد پنگوئن نر احساس ميكنه سنگي كه پـٓيــدا كرده اصلا قشنگ نبوده و اونوقت اونو ميبره زير آب لاي مرجانها ميندازه تا ديگه هيچ پنگوئني اشتباه اونو تكرار نكنه و نا اميد نشه .
اما ما!
هي اشتباهات خودمون رو تكرار ، تكرار ، تكرار و به ديگران هم توصيه ميكنيم .
بعضي وقتها پنگوئنی باشيم .
دو سطل یکدیگر را در ته چاهی ملاقات می کنند.
یکی از آن ها بسیار عبوس و پژمرده دل و دیگری شادمان بود،
به همین خاطر سطل دوم برای ابراز همدردی از او پرسید:
«ببینم چته،چرا ناراحتی؟» سطل عبوس و دلگیر پاسخ می دهد:
«آنقدر منو ته چاه انداختند و بالا کشیدند که دیگر خسته شده ام.
میدونی پر بودن اصلا برایم مهم نیست،همیشه خالی به اینجا بر می گردم»
سطل دومی خنده اش می گیرد و خنده کنان می گوید:
«تو چرا این طوری فکر می کنی؟
من همیشه خالی اینجا می آیم و پر بر می گردم.
مطمئن هستم اگر تو هم مثل من فکر می کردی،
می توانستی شادتر زندگی کنی!»
در دنیا هیچ چیز به خودی خود دارای معنا نیست؛
احساسات، رفتارها و واکنش های ما نسبت به هر چیزی
بستگی به نحوه ادراک و تصور ما از آن چیز دارد
ای باغبان ای باغبان...
آمد خزان آمد خزان...
بر شاخ و برگ از درد دل
بنگر نشان بنگر نشان...