چِقَدر سَخت اَست...
آرام ڪَردَنِ ...دِل...ِ بیقَرارے ڪہ ...
مُدام... تُــو را مےخواهَد...
ارسال شده توسط کاربر: zahra-n
تو کجایی سهراب؟!
آب را گل کردند...
چشم ها رو بستند و چه ها با دل کردند...
صبر کن سهراب !
گفته بودی قایقی خواهم ساخت
خواهم انداخت انداخت به آب
دور خواهم شد از این خاک غریب...
قایقت جا دارد؟
من از همهمه ی اهل زمین دلگیرم
ارسال شده توسط کاربر :941240327
کـــاش برگردد
که دل دیگر امانم را گرفت
کـــاش برگردد
که دردش استخوانم را گرفت
کـــاش برگردد
که جانم دارد از کف می رود
کـــاش برگردد
که غم تاب و توانم را گرفت
کـــاش برگردد
من هزاران نذر کردم
مــا شویم
دست در دست هم
و هم پــا شویم...
من هزاران نذر کردم تا که ما
بهترین عشاق این دنیا شویم...
من هزاران نذر کردم
کــه نشد
زندگی می خواست ما تنهــا شویم!
تنها زخم زندگی ام
تویی...
همه به زخم هایشان
دستمال می بندند...
اما من به زخمم
دل بسته ام..
کاش
دلنوشته ای بودم
در حاشیه تقویمت ...
کاش
صدایی بودم
در آوازهای کودکی ات ...
کاش
عکسی بودم
در آلبوم قدیمی ات ...
کاش
وجودم
دلت را می لرزاند...
کــــــــــــاش
بی آنکه بخواهم به سفر سر شده است
یک آدم سرگشته دیگر شده است
وقتی چمدان سفرت را بستی
دلتنگی من چند برابر شده است
تنها که باشی
فقط میتوانی به چراغی روشن
در آن دور دست ها
دل ببندی...
و زیر لب به آرامی بگویی
یکی از آن چراغ ها
چراغ خانه ی اوست...
لمس نفس هایت ضربان قلبم را
به شماره می اندازد...
تو آرام آرام نفس بکش
من لحظه به لحظه دیوانه ات می شوم...
ﻣﻌﻠّﻢ ﮔﻔﺖ :
"ﻓﻌﻞ ﺭﻓـــــــــــــــــﺖ" ﺭﺍ ﺻﺮﻑ ڪُﻦ ...
ﮔﻔﺘﻢ : رفتم , رفتی , رفت
سڪوتے ڪلاﺱ ﺭﺍ ﻓﺮﺍ ﮔﺮﻓﺖ ...
ﺑﻐﺾ ﮔﻠﻮﯾﻢ ﺭﺍ ﻓﺸﺮﺩ ...
سڪوﺕ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺘﻢ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ :
ﺩلے ﺭﺍ شڪست ﻭ ﺭﻓﺖ
ﻏﺮﻭﺭے ﺭﺍ لہ ڪرﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ
عشقے ﺭﺍ بےﺭﺣﻤﺎنہ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ
احساسات را گرفت و رفت
لبخندامو گرفت و رفت
زندگيمو گرفت و رفت
دنيامو گرفت و رفت
شادےهامو گرفت و رفت
"رفــــــــــــــــــــــــــــــــــــت !!!