گل
نسبتی ندارد،
با روی دل فریبت
تو
در میانِ گل هـــــا،
چون گل میان خاری..!!
تو مرا به نــام می خوانی
نـامت را نمی دانم...
تو به من اشـاره می کنی
اشـاره نمی توانم...
من برای آنکه چیزی از خود
به تو بفهمانم
جز چشم هایم چیزی ندارم!..
مَرد👱
نیازے بہ تَہ ریش نداره!👨
نیازے بہ قَد بُلَند یا بازوے ضخیم نَداره...💪
همینڪہ قلبش صاف باشہ❤️
همینڪہ همیشہ رو حرفش بأیستہ😌
همینڪہ عشقش حِس ڪنـه یہ مَرد پشتشہ…👫
ڪافیه🍃💕
همین خنده های ساده توست ...
وقتی با تمام غصه هایت میخندی
تا از تمام غصه هایم
رها بشم...
ﻣﻌﻠّﻢ ﮔﻔﺖ :
"ﻓﻌﻞ ﺭﻓـــــــــــــــــﺖ" ﺭﺍ ﺻﺮﻑ ڪُﻦ ...
ﮔﻔﺘﻢ : رفتم , رفتی , رفت
سڪوتے ڪلاﺱ ﺭﺍ ﻓﺮﺍ ﮔﺮﻓﺖ ...
ﺑﻐﺾ ﮔﻠﻮﯾﻢ ﺭﺍ ﻓﺸﺮﺩ ...
سڪوﺕ ﺭﺍ ﺷﮑﺴﺘﻢ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ :
ﺩلے ﺭﺍ شڪست ﻭ ﺭﻓﺖ
ﻏﺮﻭﺭے ﺭﺍ لہ ڪرﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ
عشقے ﺭﺍ بےﺭﺣﻤﺎنہ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺭﻓﺖ
احساسات را گرفت و رفت
لبخندامو گرفت و رفت
زندگيمو گرفت و رفت
دنيامو گرفت و رفت
شادےهامو گرفت و رفت
"رفــــــــــــــــــــــــــــــــــــت !!!
پرم از حسه خوشبختی با تو آسون میشه سختی
با تو آروم میشه قلبم چه خوبه همدمم هستی
دیوونم دیوونتم به خدا نمیشم از تو جدا
دنیامی دیوونم دیوونتم به خدا نمیشم از تو جدا همرامی
عادت کردم به همین خنده ی زیبات عادت کردم ای جان ای جان
عادت کردم به آروم بودن چشمات عادت کردم ای جان ای جان
نگاه همه به پرده سینما بود.
(جشنواره فیلم های 10دقیقه ای ...)
اکران فیلم شروع شد.
شروع فیلم: تصویر سقف یک اتاق بود...
دو دقیقه از فیلم گذشت
چهار ديقه ديگر هم گذشت
هشت دقیقه ی اول فیلم تنها تصویر سقف اتاق بود!
صدای همه درآمد.
اغلب حاضران سالن سینما را ترک کردند.
ناگهان دوربین حرکت کرد و آمد پایین
و به یک كودك معلول قطع نخاع خوابیده روی تخت رسید..
جمله زیرنویس فیلم: این تنها 8 دقیقه از زندگی این انسان بود و شما طاقتش را نداشتید.
قدر زندگیتان را بدانید!!!!
چه جنگی به راه افتاده بین دل و غرور ...
دل تو را می خواهد
مدام می گوید به دنبالت بیایم...
و غرور پاهایم را بسته...
تو نترس
جایت امن است!
قربانی این جنگ منم...
ساده می بینم...
ساده می پندارم زندگی را ...
نمی دانستم جُــرم می دانند سادگی را ...
سادگی جرم است و من مجرم ترین مجرم شهـــرم!
ساده می مانم...
ساده میخندم...
امــّــا
ترک نمی گویم پاکی این سادگی را ...!