گـــاهی ...
نه یک نفس عمیق عصبانیتت را میخوابانـــد
نه یک قـــرص ارامبخش !
بلکــه خالی کردن عقده های دلت ارامت میکند !
دیدم داری از دور قدم میزنی
کنارت یکی هست که من نیستم
تو اونقدر محو نگاشیو من
میریزه دلم مات می ایستم
تا میپیچه دستاشو دور تنت
یه جور بدی گیج میره سرم
نگات میکنه با یه حال عجیب
میخواد پاره شه این رگ گردنم
میخوام رد شم آهسته از پیش تو
میترسم که شرمنده شی پیش من
نیاری به روتو بخندی فقط
با چشمات بگی خواهشا حرف نزن، حرف نزن
من عادت ندارم به این حال بد
چیکار کردی با من که من این شدم
خجالت نکش خوب نگام کن ببین
که بعد از تو من پیر و غمگین شدم
دیگه تا ابد این حوالی منو
نمیبینی راحت بگیر دستشو
نیاد اون روزی که بیای پیشمو
بگی دل بریدو ازم، خسته شد
txt=shahab mozafari - lanati tarin havali
چِقَدر سَخت اَست...
آرام ڪَردَنِ ...دِل...ِ بیقَرارے ڪہ ...
مُدام... تُــو را مےخواهَد...
ارسال شده توسط کاربر: zahra-n
به چشم هایم زل زدی و گفتی:
باهم درستش میکنیم!
با هم ...!
چه لذتی دارد این با هم!
حتی اگر با هم هیچ چیزی هم درست نشود...
Eveɴ тнe нαppιeѕт
People нαve нαrd dαyѕ
(: Aɴd тнαт’ѕ oĸ
بہ چہ
تشبیہ ڪنم
نامِ تو را
بہ بهار ...؟
یا بہ آبےِ زلالِ دریا
سادهتر مےگویم
تو تمامیَّتِ احساسِ منی
خـــدایـا . . . !
گـاهــی تــو را بــزرگــ می بـیـنـم و گاهـی کــوچـکــ ،
ایــن تــو نـیستی کـه بــزرگ می شــوی و کـوچـک . . .
ایــن مـنـم کـه گاهـی نــزدیـکــ مـی شـــوم و گاه دور . . . !!!