تنها زخم زندگی ام
تویی...
همه به زخم هایشان
دستمال می بندند...
اما من به زخمم
دل بسته ام..
کاش
دلنوشته ای بودم
در حاشیه تقویمت ...
کاش
صدایی بودم
در آوازهای کودکی ات ...
کاش
عکسی بودم
در آلبوم قدیمی ات ...
کاش
وجودم
دلت را می لرزاند...
کــــــــــــاش
این روزها
بیشتر از هر زمانی
دوست دارم خودم باشم!
دیگر نه حرص بدست آوردن را دارم
و نه هراس از دست دادن را...
هر کس مرا میخواهد به خاطر خودم بخواهد
دلم هوای خودم را کرده است ...
همین...
چشمانم را می بندم
امشب خوابم را روی ابر ها می برم...
تکه ای می شوم در آسمان
می چرخم دور دنیا...
هر جای آسمان باشم
فرقی نمی کند
تو بال هایت را به دیگری داده ای...
و من پرواز را از یاد برده ام
بی آنکه بخواهم به سفر سر شده است
یک آدم سرگشته دیگر شده است
وقتی چمدان سفرت را بستی
دلتنگی من چند برابر شده است
همین خنده های ساده توست ...
وقتی با تمام غصه هایت میخندی
تا از تمام غصه هایم
رها بشم...
تنها که باشی
فقط میتوانی به چراغی روشن
در آن دور دست ها
دل ببندی...
و زیر لب به آرامی بگویی
یکی از آن چراغ ها
چراغ خانه ی اوست...